یک دوشنبه ی بی خاصیت

دیروز هم یه دوشنبه بود از اون دوشنبه ایی که از صبح با کلی انرژی شروع کردم . کلی برنامه ریختم . با دوتا از دوستام قرار ملاقات داشتم . تا آخر وقت را حسابی برنامه ریزی کردم که باب 

 میل خودم هر کاری که چند وقته حسرت انجامش را دارم انجام بدم. 

اما یه تلفن کافی بود تا همه چیز را به هم بریزه . احضارم کردن سر کار و هرچه خواستم طفره برم کارگر نشد قرار دارم و کار دارم و ........ 

خلاصه اولین دوست را سوار کردم بردم سر کار طفلی که اونم روی برنامه موم حساب باز کرده بود حسابی حالش گرفته شد. اونقدر کارم طول کشید که طفلک از علافی قیافه اش دیدنی شد و آخر بدون این که حتی بتونیم کلمه ای حرف بزنیم . رفت و من هم از بس دیر شده بود قرار با نفر دوم را کنسل کردم و غروب با اعصاب داغون برگشتم خونه. 

اینم از این دوشنبه من